مامانی و بابایی دوست داشتنی من
الان که تو شمک مامانی خواب بودم یه نجواهای
شیرینی شنیدمبعدش یواشکی چشمامو باز کردمگوشامو هم تیز کردم
وای مامانی داشت نازم میکرد
بعدش بابایی هم اومد صداش خیلی نزدیک بود
اونم داشت صدام میکرددیگه دل تو دلم نبود باید یه کاری میکردم شروع کردم به
به تکون خوردنباید یه جورایی بهشون میفهموندم که چقدر دوستشون دارم.......
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی