ماجرای من وبابام
کمک !کمک! یکی به دادم برسه
این تخت منه
داستان از اینجا شروع شدکه بابا گلی دیروز رفت
وتخت وکمد منو آورد
بعدش هم اونو سرهم کردو مامان جونم هم
با شوق وذوق فراوان روتختی وعروسکامو داخلش چید
اما چشمتون روز بد نبینه همینکه
مامانی از اتاق بیرون اومد.....
وای وای وای بابایی صداش در نمیامد
مامانی هم که مشکوک شده بود رفت تو اتاقو......
.
بله بابا جون ترتیب تخت منو داده بود
البته مامانی هم کلی بابایی رو نیشگون گرفت
وبا زور آوردش پایین.
اینم از ماجرای من وبابام
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی