اولین مهمانی بدون مامانی
سلام
دیروز رفتم مهمونی
البته بدون مامان جونم
آخه مامانی مدتی بود که به خاطر بارداری وبعدش هم من
نتونسته بود به خودش برسه
خلاصه مامان جونم رفت آرایشگاه ومنم برای اینکه مریض نشم
رفتم خانه خاله جونم
مامانی اولش خوب بهم شیر داد وبعدش هم از شیر خوشمزش
واسم داخل پستونک ریخت وبعد رفتم پیش خاله جونم
غزلم که از عشق من با مامانم نرفت وشد نگهبان تام الاختیار من
خلاصه هی من نق زدمهی غزل منو آروم کرد
عمو جون هم که جرات نزدیک شدن به منو نداشت چون خالم و
غزل بهش اجازه نمی دادند
اما سه نفری تا میتونستن از خودشون کارای خوب نشون میدادن
که مبادا من گریه کنم
مامانی هم که اولش با شادی رفته بود یواش یواش دلتنگ شده
بود وهمش زنگ میزد
بعد از اینکه خوب خالمو اذیت کردم مامان جونم اومد وبهم کلی شیر
داد
غزل هم که ازدرسش مونده بود وخسته شده بود همونجا روی مبل
خوابش برد